به خاطر روی زیبای تو بود
که نگاهم به روی هیچ کس خیره نماند
به خاطر دستان پر مهر و گرم تو بود
که دست هیچ کس را در هم نفشردم
به خاطر حرفهای عاشقانه تو بود
که حرفهای هیچ کس را باورنداشتم
به خاطر دل پاک تو بود
که پاکی باران را درک نکردم
به خاطر عشق بی ریای تو بود
که عشق هیچ کس را بی ریا ندانستم
به خاطر صدای دلنشین تو بود
که حتی صدای هزار نی روی دلم ننشست
و به خاطر خود تو بود
فقط به خاطر تو

امید داشته باش به فردا
تا خواهی فرصتها را غنیمت شماری
و پا به پای لحظه ها به سمت روشنی قدم برداری
احساس زخمی دیروز بند بند وجودت را نشانه می گیرد
و تمام بغض های فروخورده
بی اختیار راه نفست را می بندد
می دانم عاشق شدن سخت است
اما تا کی سکوت
مرهم حرفهای نا گفته می شود
بگذار رویای شیرین دیروز در لحظه های سبز امروز جاری باشد
شاید در فردا های دور بخواهی خاطراتت را ورق بزنی
دیگر کافیست
تا کی غربت پاییز را باید در چشمها دید
و حسر ت سالهای بر باد رفته را چون قصه های ناتمام
دوباره از نو مرور کرد
پس مخور غم گذشته
گذشته ها گذشته...
